شهر من تفرش

شهر من تفرش

۱۳۸۷ بهمن ۱۵, سه‌شنبه

خاطرات یک مسافر تفرش





مسیر تفرش در اواسط راه از مسیر سلفچگان جدا میشود. تفرش پایان دنیاست و انتهای مسیر.
کسی که به تفرش میاید، فقط مقصودش تفرش است. دور تا دورش را کوه احاطه کرده و کارخانة بزرگ ندارد و زراعتش کم رونق است. همینها باعث شده که شهر نسبتاً بِکر باقی بمانَد.
تفرش – که قرار بود شهری دانشگاهی باشد - دو دانشگاه دارد: دانشگاه صنعتی امیرکبیر (واحد تفرش) و دانشگاه آزاد.
به گَردنه های تفرش رسیده ایم.
دیگر هوا تاریک است. در آغاز جاده ای که مسیر تفرش از سلفچگان جدا میشود، بر تابلویی نوشته: "دانشگاه صنعتی امیرکبیر (واحد تفرش) 30 کیلومتر." همه جا در گردنه، تابلوهای "پیچ خطرناک" و "خطر سقوط" و "سبقت ممنوع" دیده میشود و حریم جاده به فاصله بسیار نزدیک با تابلوهای شبنما معلوم شده.
استاد میگوید زمانی، تابلوها را دزدیده بودند و تا هنگامِ نصبِ مجدّد، ماشینهای زیادی سقوط کرده بودند... در اواخر راه تابلوی جدیدی میبینم: نوشته "خطر مرگ" و علامتِ مشهورِ اسکلت دزدان دریایی اینبار بر تابلوی مثلث راهنمایی خبر از خطری جدّی میدهد.
راننده با احتیاط میرانَد؛ با دندة سنگین. و مرتّب ترمز میکند. بعضی مسافرها در روستاهای سر راه پیاده میشوند. به تفرش وارد میشویم. اتوبوس جا به جا توقف میکند تا مردم پیاده شوند.
خیلیها با راننده آشنایند و به اسم، سفارشش میکنند که کجا بایستد.
ما هم در میدان آزادی تفرش پیاده میشویم. جالب اینکه در میدان آزادی تهران هم سوار اتوبوس شده بودیم و این سوار و پیاده شدن در میدان آزادی چهار و نیم ساعت طول کشید!میدان آزادی در واقع مرکز شهر تفرش است. شهر دو بخش دارد: یکی فَم که مدخل جاده تهران آنجاست و دیگری ترخوران که محل زندگی نکیسا در این قسمت بوده.وارد تنها مسافرخانة شهر میشویم.
مسؤول هتل با استاد سلام گرمی میکند و قبل از گشودن شناسنامه – گرچه دو سال او را ندیده - نامش را به خاطر میاورد. آدم شوخ طبعی است.
همزمان با ما جوانی هم وارد هتل میشود. هتلدار کمی سر به سر ما و او میگذارد و پس از پُر کردن فرم‌های معمول، کلید اطاق 104 را در اختیارمان میگذارد و سفارش شام میگیرد. به اطاقمان میرویم و پس از اندکی استراحت برمیگردیم پایین تا شام بخوریم. هتل در مجموع 17-18 اطاق دارد.پس از شام به گردش در شهر میپردازیم.
ساعت از 11 گذشته و شهر تقریباً در خواب است. در مسیر گشت و گذارمان اولین چیزی که جلب نظر میکند "پارک حکیم نظامی تفرشی" است. تفرشیها، اعتقاد دارند، نظامی گنجوی، تفرشی بوده! و این بیت اقبالنامه را دلیل میاورند:به تفرش دهی هست "تا" نامِ اونـــظامــی از آنـــجا شــده نامجو
قرار میگذاریم به "تا" برویم و خانه ای را که ادعا میشود زادگاه نظامی است، بینیم.در ادامه گشتمان، به مقبره خانوادگی حسابی سر میزنیم که البته بسته است. باید فردا دوباره بیاییم. از راه خیابان بازار، خانه قدیمی نکیسا را – که الان خراب شده – میبینیم. خانه را دکتر مظاهر مصفّا – برادرزادة نکیسا و فرزند اسماعیل خان مصفا - از ورثه خریده بود تا نگهداری کند.
ولی بعد از اینکه همسایه ها از ویرانی و خطر احتمالی خبر میدهند، دکتر مصفا خانه را – که گویا بسیار زیبا و مجلل بوده – خراب میکند.در راه بازگشت به هتل، دو جا برای مشاهدة آسمان تفرش در تاریکی مینشینیم. آسمان پُرستاره است؛ اما استاد میگوید از این هم بهتر خواهد بود اگر بتوانیم در جایی بدون مزاحمت نور خیابان، آسمان را نگاه کنیم.
گویا آسمان تفرش هم در
زیبایی مانند آسمان کاشان معروف است.