شهر من تفرش

شهر من تفرش

۱۳۸۶ دی ۱۲, چهارشنبه

هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه) - پدرش آقا خان ابتهاج تفرشی



امیر هوشنگ ابتهاج در ششم اسفند ماه 1306 در رشت به دنیا آمد. پدرش آقا خان ابتهاج و مادرش فاطمه رفعت بود. پدربزرگ پدرش آقا خان ابتهاج خان تفرشی ذوق شاعری داشت و در جوانی شعر می سرود ولی هیجگونه اثری از او بر جای نمانده است .

در اصل، خانواده ی او از تفرش بوده اند که به دلیل مشاغل اداری و دیوانی در سالهای بسیار دور به گیلان مهاجرت کردند. پدر بزرگ مادری اش «رفعت الممالک» و پدربزرگ پدری اش « ابتهاج تفرشی» که اتفاقا ذوق شعری هم داشت و در جوانی به عشق دختری گوهر نام شعر می سرود، بود؛ اما از شعرهای او چیزی به جا نمانده است. ابتهاج الممالک سرانجام در سال 1335 هجری قمری به وسیله ی یکی از کشاورزانش در روستای دگور از توابع رشت کشته شد. او دو بار ازدواج کرده و هفت فرزند داشت.

او تنها پسر خانواده بود و به همین دلیل بسیار عزیز کرده و خودسر بود. تحصیلات ابتدایی و بخشی از دوره متوسطه را در مدارس رشت گذراند. او در پی آموزش بود، ولی در کار مدرسه چندان کوشا و ساعی نبود.
آشپزی، گلدوزی، خیاطی، نقاشی، مجسمه سازی، کشتی و وزنه برداری هرکدام در دوره ای علاقه اش را جلب کرد. پدرش اهل موسیقی بود و تار می زد. او خود نیز ویولونی داشت و برای آموختن آن نزد مسیو یرواندی می رفت. اما تار پدر و ویولون پسر هرکدام به نوعی از بین رفت. ما بین تمام این هنرها، هنر شعر سرانجام او را به خود ربود. از هشت، نه سالگی به نوعی به شعر سرودن پرداخت. از دوازده، سیزده سالگی اش شعرهایی در دست است که تعدادی از آن ها در نخستین دفتر شعرش منتشر شد.
در سال 1324 علیرغم مخالفت پدرش به تهران آمد و در خانه ی خاله اش (مادر گلچین گیلانی) اقامت گزید و در کلاس پنجم متوسطه نام نویسی کرد. در این دوران رییس انجمن ادبی دبیرستان بود و انشاء های همکلاس های خود را تصحیح می کرد، ولی دو سال در این کلاس ماند و سرانجام درس و مدرسه را رها کرد.
در سال 1325 اولین مجموعه شعرش به نام (نخستین نغمه ها) توسط کتابخانه ی طاعتی رشت به چاپ رسید. مهدی حمیدی شیرازی و عبدالعلی طاعتی برای این کتاب مقدمه ای نوشتند و استعداد این جوان نوزده ساله را ستودند. در همین سال ها با شاعرانی مانند توللی، شهریار، نادر نادرپور و نیما یوشیج آشنا شد و این آشنایی در او تاثیر بسیار گذارد.
گرایش او به حزب توده ایران که از سال های اقامت در رشت آغاز شده بود، در تهران بیشتر شد. فعالیت های او کمتر وجه سیاسی و غالبا جنبه ادبی ـ اجتماعی داشت. شعرهای وی در نیمه اول دهه 30 در نشریه ها و مجلات و روزنامه هایی مانند سخن، کاویان، صدف، مصلحت، جهان نو، کبوتر صلح و فرهنگ نو منتشرمی شد و چون هم شعر نو و هم غزل می سرود،
شهرتی دوجانبه یافت.
در سال 1330 دفتر شهر (سراب) را با اسلوب جدید در قالب چهار پاره منتشر کرد. در این دفتر محتوای شعرها بیشتر عاشقانه و فضای همه آن ها غنایی است. در سال 1332 برگزیده آثار کلاسیکش را با عنوان (سیاه مشق) منتشر کرد. بر این مجموعه شهریار و مرتضی کیوان مقدمه نوشتند.
در سال 1332 کتاب (شبگیر) را انتشار داد و به این جهت، شعر سایه مورد توجه طرفداران پرشور تحولات اجتماعی قرار گرفت. کودتای 28 مرداد، دستگیری و خفقان و تعطیلی مطبوعات را به همراه داشت. مرتضی کیوان جزو گروه اول افسران توده ای به جوخه اعدام سپرده شد. سایه برخلاف شاملو و اخوان، شعری در آن دوره منتشر نکرد و این کارها را به بعد از
انقلاب 1357 انداخت که دفتر یادگار (خون سرو) را به یاد کیوان منتشر کرد.
سایه در سال های 1350 تا 1357 به رادیو ایران پیوست و سرپرستی برنامه ی گلهای تازه و گلچین هفته را بر عهده گرفت. در سال 1353 گروه موسیقی شیدا را به سرپرستی محمد رضا لطفی بنیاد نهاد.
دفتر (تاسیان) که دربرگیرنده اشعار نو ابتهاج است در سال 1385 منتشر شد.
اشعار نو سایه دارای درون‌مایه‌ای تازه و ابتکاری است و چون فصاحت زبان و قوت بیان سایه با این درون‌مایه ابتکاری همگام شده، نتیجه مطلوبی به بار آورده‌است ، اما سایه شاعری غزلسراست وشايد بتوان مدعى شد كه درميان تمام قالب هاى شعر فارسى، ارادت ابتهاج به غزل بيش از ساير قالب هاست و بسیاری او را حافظ زمانه ی ما می دانند.
****
ارغوان

ارغوان! شاخه ی همخون جدا مانده ی من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابي است هوا؟
يا گرفته است هنوز؟

من درين گوشه كه از دنيا بيرون است،
آسماني به سرم نيست،
از بهاران خبرم نيست،
آن چه مي بينم ديوار است.
آه، اين سخت سياه
آن چنان نزديك است
كه چو برمي كشم از سينه نفس
نفسم را برمي گرداند.

ره چنان بسته كه پرواز نگه
در همين يك قدمي مي‌ماند.

كورسويي ز چراغي رنجور
قصه پرداز شب ظلماني است.

نفسم مي گيرد
كه هوا هم اين جا زنداني است.
هرچه با من اين جاست
رنگ رخ باخته است
آفتابي هرگز
گوشه ی چشمي هم
بر فراموشي اين دخمه نينداخته است.

اندر اين گوشه ی خاموش فراموش شده،
كز دم سردش هر شمعي خاموش شده،
ياد رنگيني در خاطر من
گريه مي انگيزد

ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد مي گريد
چون دل من كه چنين خون آلود
هر دم از ديده فرو مي ريزد.

ارغوان !
اين چه رازي است كه هر بار بهار
با عزاي دل ما مي آيد
كه زمين هر سال از خون پرستوها رنگين است
واين چنين بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزايد

ارغوان!
پنجه خونين زمين!
دامن صبح بگير
وز سواران خرامنده ی خورشيد بپرس
كي براين دره ی غم مي‌گذرند؟

ارغوان !
خوشه ی خون!
بامدادان كه كبوترها
بر لب پنجره ی باز سحر غلغه می آغازند،
جام گلرنگ مرا
بر سر دست بگير،
به تماشاگه پرواز ببر.

آه ! بشتاب كه هم پروازان
نگران غم هم پروازند.

ارغوان !
بيرق گلگون بهار !
تو برافراشته باش
شعر خونبار مني
ياد رنگين رفيقانم را
بر زبان داشته باش.

تو بخوان نغمه ی ناخوانده ی من

ارغوان!
شاخه ی همخون جدا مانده ی من!

http://www.tahoordanesh.com/page.php?pid=15468

http://www.nimayooshij.com/?CId=196

http://www.youtube.com/watch?v=gmxrElaUIqc